زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام
عمـّه ببین دورِ عـمـویم را گرفـتـند راهِ نَـفـَس هـای گـلـویم را گـرفـتـند دیگـر مـیانِ خـیـمههـا جـایی نـدارم او کـه نـبـاشـد بـاز بـابـایـی نــدارم عمّه حلالم کُن عـمو تـنهاست، رفتم اینکه زمین خورده گُل زهراست رفتم با گریه میآیم به سویِ تو عمو جان پنجه گِرِه خورده به مویِ تو عمو جان دسـتـم اگـر اُفـتـاد مـثـلِ پـهــلــوانـم قـدری شبـیـه روضۀ قـامت کـمانـم جان داده رویِ سینهات سربازِ آخر پـیچـیده در گـودال بویِ یاس مـادر من میروم تا آتـشِ معـجـر نـبـیـنـم رویِ کـبــودِ غـنـچـۀ کـوثـر نـبـیـنم من میروم تا که نـبـیـنم بی بـهـانـه شــلّاق میگـیـرد بـه پـایِ نـازدانـه من میروم قبل از غروبِ قتل وُ غارت قبل از کبودی وُ کتک ها وُ جِسارت من میروم پیش از هجومِ قومِ نیرنگ باید سرِ من بشکند بَر نیزه با سنگ من میروم تا معـنی احـساس بـاشم بَر روی نِی پـشتِ سَر عـباس باشم من میروم تا ساربان انگشترت را غارت نـکرده پیـشِ چشـمِ آلِ طاهـا من میروم تا با حسن نـدبه بخوانم چـشم انـتـظارِ صاحب کعـبه بـمانـم |